که دندان وی شکسته باشد. که دندان وی را شکسته باشند. شکسته دندان. (یادداشت مؤلف) : دقم، دندان شکسته از مردم و شتر، یا عام است. (منتهی الارب) ، مغلوب. رجوع به دندان شکستن شود
که دندان وی شکسته باشد. که دندان وی را شکسته باشند. شکسته دندان. (یادداشت مؤلف) : دقم، دندان شکسته از مردم و شتر، یا عام است. (منتهی الارب) ، مغلوب. رجوع به دندان شکستن شود
دندان افکندن. خرد کردن دندان. سن ّ. (تاج المصادر بیهقی) : گر به سنگ ستمم عشق تو دندان شکند دل ز لبهای تو دندان طمع برنکند. کمال خنجندی. - دندان کسی راشکستن، خرد کردن دندان وی: ترسم که برآرد آشکارا آن دندان کز نهان شکستم. خاقانی. - ، کنایه از شکست دادن و مغلوب و منکوب کردن او: دیدم که زبان سگ گزنده ست دندان جفاش از آن شکستم. خاقانی
دندان افکندن. خرد کردن دندان. سَن ّ. (تاج المصادر بیهقی) : گر به سنگ ستمم عشق تو دندان شکند دل ز لبهای تو دندان طمع برنکند. کمال خنجندی. - دندان کسی راشکستن، خرد کردن دندان وی: ترسم که برآرد آشکارا آن دندان کز نهان شکستم. خاقانی. - ، کنایه از شکست دادن و مغلوب و منکوب کردن او: دیدم که زبان سگ گزنده ست دندان جفاش از آن شکستم. خاقانی
خرد کردن سندان. بقطعات کردن سندان. - سندان بمشت شکستن، خرد کردن سندان بزخم و ضرب مشت و آن کنایه از کار ناممکن است: بخردان مفرمای کار درشت که سندان نشاید شکستن بمشت. سعدی. رجوع به سندان شکستن شود
خرد کردن سندان. بقطعات کردن سندان. - سندان بمشت شکستن، خرد کردن سندان بزخم و ضرب مشت و آن کنایه از کار ناممکن است: بخردان مفرمای کار درشت که سندان نشاید شکستن بمشت. سعدی. رجوع به سندان شکستن شود