جدول جو
جدول جو

معنی دندان شکسته - جستجوی لغت در جدول جو

دندان شکسته
(چِ)
که دندان وی شکسته باشد. که دندان وی را شکسته باشند. شکسته دندان. (یادداشت مؤلف) : دقم، دندان شکسته از مردم و شتر، یا عام است. (منتهی الارب) ، مغلوب. رجوع به دندان شکستن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ دَ)
دندان افکندن. خرد کردن دندان. سن ّ. (تاج المصادر بیهقی) :
گر به سنگ ستمم عشق تو دندان شکند
دل ز لبهای تو دندان طمع برنکند.
کمال خنجندی.
- دندان کسی راشکستن، خرد کردن دندان وی:
ترسم که برآرد آشکارا
آن دندان کز نهان شکستم.
خاقانی.
- ، کنایه از شکست دادن و مغلوب و منکوب کردن او:
دیدم که زبان سگ گزنده ست
دندان جفاش از آن شکستم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
خرد کردن سندان. بقطعات کردن سندان.
- سندان بمشت شکستن، خرد کردن سندان بزخم و ضرب مشت و آن کنایه از کار ناممکن است:
بخردان مفرمای کار درشت
که سندان نشاید شکستن بمشت.
سعدی.
رجوع به سندان شکستن شود
لغت نامه دهخدا